....
پسرک در رو که باز کرد
یه دالون تنگ که توش پر چراغای خاموشی بود که همشون تار عنکبوت بسته بودن ... دقت به چراغا که کرد همشون برنزی بودن ... نزدیک و نزدیک رفت ... سرمای هوا به قدری زیاد بود که نفش کشیدناش بخار تولید می کرد ... صدا راه رفتنش توی دالون سیاه و تاریک می پچیدید جلو که رفت فقط یه چیزی می درخشید ... رد پای پسر از پشتش معلوم بود سوز سرما تو استخون پسرک رفته بود قدماش آروم و آروم تر می شد
نفوذ سرما به قدری بود که به جای رد یه پای سایز 42 حالا میشد که یه خطو دید به راهش ادامه داد ... تق تق تق تق
قرنیزای دالون همه از جنس چوب روسی بودن که معلوم بود حسابی و ماهرانه و خاص تراشیده شدن
پسرک به یک در بزرگ رسید که در مقابله حثه نحیف و بی توانش به اندازه دروازه چین بود دستگیره طلایی رنگ در و گرفت ... فشار داد در با صدای یه جیر باز شد صدای باز شدن در تو راهروی تاریک پیچید ... برگشت و با چشای کم سوش حس کرد کسی داره نگاش می کنه اما ...
کلمات کلیدی :